آغوش عشق
آغوش عشق
زیبایی و سرور به جانت دمیده اند
چون آهوان نغز به صحرا چمیده اند
شیوا نوشته بود به درگاه جنتش
زیبا رخم به ناز تو این آفریده اند
آزرده خاطرم ز تمنای روزگار
گویا که عشق را به حقیقت ندیده اند
در راه عشق باختن جان ضرورت است
کین سّر سر به مهر ز جانان پدیده اند
بیداد می کند هوس اندر میان جمع
این رهروان جان ز هوسها بریده اند
عقل و خرد به درس و حساب و کتابت است
جایی که عشق لانه کند دل گزیده اند
هر کس که جان طلب نکند رنج می برد
تکرار چون به دایره افتد خمیده اند
گر اوج را طلب تو کنی پر گشوده دار
سیمرغ جان ببین که به اعلا پریده اند
دم می زنند عارف و عامی ز عقل و دین
این تارهای سخت که بر تن تنیده اند
آغوش عشق هر که گشاید رهایی است
آری "رها"ست، جمله به جانان رسیده اند
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |