راه عشق
راه عشق
بزن بر سینه ام تیری ز مژگان تا بلا خیزد
روان بر پیکرم ریزد ز خون تا مبتلا خیزد
صبوری می کنم تا گرد از رویت براند صبح
چو صیقل گردد آیینه از آن صیقل جلا خیزد
لهیب عشق گر سر زد بسوزد شمع و پروانه
به خاکستر شدن تن دادن و مردن ولا خیزد
به بزم عشق پنهان می کند سوز درونش را
اگر آهی کشد از سینه پرسوزش صلا خیزد
به محراب دعا گویم ثنایش را که نستیزد
بر این بیگانه از خود درنهانش ولولا خیزد
"رها" راهی بزن کز داغ ان آلاله ها گریند
کزین آشفتگی باری هزاران صد هلا خیزد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |