رهایی
رهایی
مرا که عاشق روی توام نه قهر رواست
بیا که عاشق دیرینه را به مهر سزاست
ز غم گسسته دلم اشک ریزم از هجرش
که اشک دیده نگینی زعشق پر زبهاست
مرا ز خویش تو راندی و من وفادارم
ندانم از چه دلم از جفا و جور جداست
خیال و خواب تو هرگز نمی رود ز برم
که دیدن رخ زیبات هر دمی زیباست
گرفته ام به گریبان خویش سر را بیش
که هرچه می گذرد بیش می شود، غمهاست
به بند تن همه بستست تار و وپودم را
اگر به خاک دهم تن به جان قسم که رهاست
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |