منتظر تو
منتظر تو
به مژده داد به بلبل ندا رسیدن تو
که گل رسید به صحرا سحردمیدن تو
در این دیار مرا نیست جز غم غربت
عجب نشسته به قلبم غم ازندیدن تو
گذشت عمر به یغما و من ندانستم
که یک نفس که کشیدم بُد از شنیدن تو
به شادیم نفزود و مرا زحرمان کشت
به بام جان ننشستی هما پریدن تو
بهار می گذرد عمر ما به پاییز است
کمان ابروی یار و کمر خمیدن تو
مرا نیاز تو باشد بیا و ناز بکن
تو ناز گر که فروشی کنم خریدن تو
به بند زلف ببستی مرا وباکت نیست
نگه کنم نگران در چمن چمیدن تو
خیال روی تو هرگز نمیرود زنظر
"رها"ست منتظر وه سحر دمیدن تو
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |