بیداد
بیداد
روی زیبای تو هرگه که چو خورشید دمید
رونق هستی ما بود که از غیب رسید
گفتم ای مه ز چه بر گریه من می خندی
این شب تیره و این اشک ز غم گشت پدید
تاب این دوری و هجر و غم و اندوه نداشت
قامت سرو از این بار گران خسته خمید
عشق او بود که شد موجب رسوایی من
آهوی خوش نفسی بود از این دشت رمید
اخر این عشق شکستی ز تو بیداد هیهات
چشم بینا به جهان نیست حقیقت را دید
جان به پای تو فشاندن همه رسم ادب است
لیکن این قلب شکستن ز تو امریست بعید
من به عهد تو و عشق تو وفا خواهم کرد
این ستم بر دل شیدای "رها" را که شنید
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |