"علم خدا" در فلسفه قرآن و اهل بیت(ع)
"علم خدا" در فلسفه قرآن و اهل بیت(ع)
...از نظر فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليهم السلام)همه چيز غير از خدا مشمول زمان و مكان است. زيرا بالاخره هر چيزى حدود دارد و محدود است وگرنه، خودش خدا مى شود و حد و حدود، يعنى همان «مكان». و هر چيز غير از خدا، متغير است و تغيير يعنى «زمان». و نيز در اين فلسفه و عرفان، خدا چنين نيست كه هرگز نتواند بدون مخلوق باشد. و «كان اللّه و لم يكن معه شىء» يكى از اصول اساسى اين مكتب است.
قيصرى در شرح فصوص اين گفته متناقض محى الدين را به صورت زير توجيه مى كند:
انسان ذاتاً و زماناً حادث است. حدوث ذاتى او، به دليل عدم اقتضاى ذاتش (من حيث هى هى) است. زيرا ذات او اقتضاى وجود نمى كند، وگرنه، واجب الوجود، مى شد. و حدوث زمانى آن، براى اين است كه او «نشئه عنصريه» اى بود كه مسبوق به زمان بود. يعنى زمان قبل از او، بود.
اما ازلى بودن انسان، با «وجود علمى» آن است. زيرا علم يك «نسبت» ميان عالم و معلوم است ـ چون علم خدا بر انسان، بود پس بايد خود او كه معلوم، است باشد ـ و چون علم خدا، علم ازلى است پس عين (توجه شود: عين) ثابت معلوم، در آن علم، ازلى است، و اما وجود عينى روحانى انسان، يك امر زمانى نيست و منزه از زمان و احكام زمان است و به اين اشاره دارد فرمايش رسول اكرم(صلى الله عليه وآله): «نحن الاخرون السّابقون» : ما پايانى ها و پيشينى ها هستيم.
توضيح: به نظر قيصرى، انسان سه مرحله از وجود را طى كرده است:
1- وجود عينى علمى ازلى است.
2- وجود عينى روحانى ـ متعالى از زمان است = ازلى، يا: = قديم ارسطوئيان.
3- وجود عينى حادث ـ حادث و مشمول زمان.
ملاصدرا مورد اول يعنى «وجود علمى» وجود اشياء به طور عينى در علم خدا ـ را با طرح اصل «اتحاد عالم و معلوم»، مورد بحث قرار داده و با ارتكاب يك نوع تناقض رياضى، آن را توجيه كرده است. در كتاب «جامعه شناسى شناخت» و نيز «در نقد مبانى حكمت متعاليه» اين تناقض او را توضيح داده ام.
فلسفه و عرفان قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) مى گويد: علم خدا بر هر چيزى هست حتى بر خود زمان قبل از آن كه زمان پديد شود. اما هيچ چيز به طور «عينى» در علم خدا، نيست. علم خدا ذات خدا است و ذات خدا «ظرف» نمى شود تا اشياء به طور عينى در توى آن جاى بگيرند.
وجود خدا عينيت دارد، واگر اشياء در علم خدا كه مساوى و جودش است، عينيت داشته باشند، مى شود «عين در عين». و خدا ظرف اعيان ديگر مى شود.
ملاصدرا ارسطوئيان را بيچاره كرد. زيرا ظرفيت مذكور با اصول صوفيان مى سازد اما با اصول ارسطوئيان نمى سازد.
اساس «اتحاد عالم و معلوم» را «فورفيريوس» (و233 ف 304 م) از پيروان فلوطين (نو افلاطونيان) مطرح كرده و ابن سينا در «شفا» از او نقل كرده است كه براى صوفيان يك مائده آسمانى شد و دو دستى به آن چسبيدند و بر قرآن و حديث مقدم داشتند. بل آن را بر حديث تحميل كردند. كه مشاهده فرموديد كه قيصرى براى اين تناقض گوئى، دليل حديثى نيز آورد.
صوفيان براساس نظريه فورفيريوس، دومين «مقام» از مقامات خيالى خود را ساختند: مقام اول «مقام احديت» كه به قول آن آقاى گرگانى، اين مقام احديت جوشيد و خروشيد «مقام و احديت» را پديد آورد كه «حضرت اسمائيه» نيز ناميده مى شود يعنى همه مظهرهاى اسامى خدا (= همه اشياء) به طور عينى در علم خدا هستند. بدين ترتيب دانه موهوم كه فورفيريوس انداخته بود و كسى به آن توجه نمى كرد توسط محى الدين به يك دين و آئين، تبديل شد.
اما حديث:
جمله «نحن الاخرون السّابقون» بخشى از يك حديث است كه در منابع اهل سنت به صورت زير آمده است:
1ـ اللّؤلؤ و المرجان، ج 1، ص 236 باب هداية هذه الامة ليوم الجمعة: عن ابى هريره عن رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)، قال: نحن الاخرون السّابقون يوم القيامة بيد كل امّة اوتوا الكتاب من قبلنا و اوتينا من بعدهم، فهذا اليوم الذى اختلفوا فيه، فغداً لليهود و بعد غد للنّصارى: ابوهريره مى گويد: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: ما آخرها و سابق ها، هستيم، چون پيش از ما به هر امت كتاب داده شد، و ما پس از آن ها، كتاب دريافت كرديم. پس امروز (روز تعطيل) روزى است كه در آن اختلاف شده، فردا (شنبه) مال يهود، و پس فردا (يك شنبه) مال مسيحيان است.
توضيح: يعنى ما در كتاب گرفتن آخرين امت هستيم. اما از نظر «روز تعطيل» در اول قرار داريم و آنان بعد از ما هستند.
اين حديث را بخارى و سايرين نيز آورده اند (بخارى: كتاب الانبياء).
2ـ الجامع الكبير، ج7، ص 452، حديث شماره 23782: قال النبىّ(صلى الله عليه وآله)نحن الاخرون السّابقون يوم القيامة، اول زمرة تدخل الجنّة من امتى، سبعون الفاً لا حساب عليهم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: ما امت آخريم كه در روز قيامت امت سابق خواهيم بود، اولين گروه كه وارد بهشت مى شوند از امت من هستند به تعداد هفتاد هزار نفر كه بدون حساب وارد بهشت خواهند شد.
و ديگران از جمله خطيب بغدادى اين حديث را از ابوهريره آورده اند.
در متون اهل سنت (مطابق نرم افزار «مكتبة الحديث الشريف» كه جامع منابع حديثى اهل سنت است) غير از دو حديث فوق در اين موضوع كه عبارت «نحن الاخرون السّابقون» باشد وجود ندارد. بنابراين بديهى است كه منظور قيصرى نمى تواند اين دو حديث باشد زيرا موضوع سخن اين دو حديث مشخص است و ربطى به سخن او ندارد.
آن چه مورد نظر قيصرى است حديث هايى است كه در متون شيعى به محور «خلقت» و آفرينش، آمده است (از جمله: بحار، ج 24، ص 4 و: ج 25، ص 22 و: ج 26، ص 248) از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و امام باقر(عليه السلام). در اين جا نيز موضوع بحث حديث، فقط پيامبر و آل(صلى الله عليه وآله)است نه آدم و نه ديگران. و نه به عنوان سمبل كل انسان. و نه به معنى «انسان كلى» يا «طبيعة كليه انسان»، و نه به معنى «نشئه انسانيه» كه شامل همه اعيان افراد انسان باشد.
صوفيان هر كلمه و جمله را در حديثى بيابند، اول و آخر آن را حذف كرده و به آن مى چسبند:
«كلوا و اشربوا» را تو در گوش دار *** «و لا تسرفوا» را فراموش دار.
«لا تقربوا» را در آغوش كن *** «و انتم سكارا» فراموش كن
قيصرى و مكتب محى الدين و هر مدعى ولايت چاره ندارد مگر به شدت از آوردن نام و عنوان اهل بيت پرهيز كنند. به ويژه در مورد اين حديث، زيرا زمينه ولايت عظماى اهل بيت(عليهم السلام) و انحصار ولايت در اهل بيت(عليهم السلام)، در اين حديث نيز آمده است به طورى كه جائى براى مدعيان ولايت باقى نمى ماند.
اين همه طمطراق كه محى الدين براى «كون جامع» و «انسان كلى» مى سازد براى اين است كه ولايت را نيز به «انسان كلى» بدهد و آدم را خليفه خدا دانستن و يا عين خدا دانستن نه به خاطر آدم است بل براى «تعميم خلافت» و «تعميم ولايت» است. كه حضرات خودشان را اولياء اللّه تشريعاً و تكويناً، بدانند
منبع:محی الدین در آینه فصوص ص 197--198