انكار شرّ
انكار شرّ
انكار شرّ: وقتى كه يك بينش از پايه و اساس نادرست باشد، نه تنها مشكلى را حل نمى كند بر مشكلات اساسى مى افزايد. و طرفداران آن ناچاراند انفعال پشت سر انفعال را بپذيرند. و مهم قابل توجه اين است كه دو بينش متضاد باطل، هميشه به يك سرى اصول باطل ديگر خواهند رسيد كه در مورد آن كاملا وحدت خواهند داشت.
از باب مثال: دو بينش ارسطوئى و تصوف با همه تضادى كه با هم داشتند هر دو به اين نتيجه رسيدند كه در عالم چيزى به نام «شر» وجود ندارد. «الباطل فرقة واحده» همه بينش هاو مكتب هاى باطل بالاخره به يك نتايج واحد مى رسند و اين بزرگترين علامت و نشانه راه هاى باطل است.
اين نتايج باطل گاهى در عين نتيجه بودن، عنوان «اصل» از اصول آن بينش را پيدا مى كند همان طور كه «انكار شرّ در عالم»، هم يكى از اصول ارسطوئيسم است و هم از اصول تصوف.
ارسطوئيان به دليل اين كه همه عالم خلقت را با سلسله مراتبى صادر شده از وجود خود خدا، مى دانند چاره اى ندارد جز اين كه روى حقيقت و واقعيت پاى گذارند و بگويند «شرى در عالم وجود ندارد»، و «وجود خير محض» است. اين نيز «انفعال» است و واماندگى و ناچارى است. نه يافته علمى، فكرى و عرفانى. نادرستى پايه هاى اوليه وادارشان مى كند به آن معتقد باشند سپس ناچار مى شوند براى آن توجيهى پيدا كنند و ادلّه اى را دست و پا كنند.
زيرا وجود خدا خير محض است چيزى كه از او صادر مى شود بايد خير محض باشد پس شرّى در عالم نيست. پس اين همه شرها كه هميشه انسان با آن ها درگير است چيست؟ مى گويند آن ها «عدم الخير» هستند اكنون بيا و اين تحكم محض را از مدعيان عقلانيت ارسطوئى بشنوـ!ـ!. خوشا به حال انسان هاى عوام كه روح شان از تحمل اين ادعاهاى گزاف راحت است. علم، عرفان، فلسفه، يعنى شناختن واقعيات اما علم و عرفان حضرات يعنى پاى گذاشتن روى واقعيات مسلم، بل روى مسلم ترين واقعيات.
چون حضرات از روى ناچارى به «صدور» معتقد شده اند در نتيجه اين ناچارى، ناچار شده اند كه وجود شرها را انكار كنند. و تلخ تر اين كه اين انفعال و ناچارى را در قالب يك «يافته علمى پايه اى»، وانمود مى كنند نه يك «ناچارى».
بدين ترتيب كلاه بزرگى بر سر انديشه، علم، عرفان و فلسفه مى رود. دانشجو و طلبه جوان گمان مى كند چيزى به نام «اصل انكار شر» يك ره آورد علمىو انديشه اى است، برايش آسان نيست كه بفهمد اين راه حل علمىو كار علمى نيست بل پاك كردن صورت مسئله از تخته سياه علم و دانش است. از بين بردن موضوعات بزرگ علمى را عين «كشف علمى»، «كشف عرفانى»، «حل مشكل علمى» تصور مى كند و (معمولا) هرگز از اين اشتباه رهائى پيدا نمى كند. زيرا انديشه و تحليل فكر او لوله كشى مى شود.
حضرات صوفيه نيز درست مانند ارسطوئيان به همان انفعال، ناچارى، پاى مال كردن واقعيات، پاك كردن صورت مسئله، و از بين بردن موضوعات مهم و بس بزرگ علمى، دچار مى شوند. زيرا اشتباه، اشتباه است و باطل، باطل است در هر كجا و در هر بينشى باشد. باور به «صدور» يك باطل و باور به «وحدت وجود» نيز يك باطل است. و هر دو به يك سرى داده هاى باطل اساسى مى رسند. حضرات صوفيه چون از راه واماندگى و ناچارى به وحدت وجود معتقد مى شوند و همه چيز را خدا مى دانند ناچارند هرگونه شرّ را انكار كنند، زيرا امكان ندارد كه در وجود خدا شر باشد.
در ميان هر دو گروه افراد صادقى هستند كه انصافاً قابل ترحم و دلسوزى اند كه به دام رندان افتاده اند، در دست سلطه اين افكار باطل، اسير گشته اند.
بديهى است براى اين تحكم بزرگ كه مصداق بزرگ «انكار واقعيت» است دليلى وجود ندارد، به توجيه مى پردازند، مبتذل ترين سخنان را عنوان علمى مى دهند.
عده اى نيز در تاريخ آمدند درست در نقطه مقابل اين ها ايستادند «وجود خير» را انكار كردند. ابوالعلاى معرّى همه جهان هستى را شر محض، دانست. و همين طور خيام در رباعيات. اينان نيز گفتند آن چه مردم خير مى نامند «عدم الشرّ» است و درست همان توجيهات را مى آورند كه ارسطوئيان و صوفيان مى آورند بل توجيهات اينان از آنان بهتر است. زيرا در اين عالم اگر شر بيش تر از خير نباشد كمتر هم نيست و مشكل بشر همين است. زيرا به اجماع جامعه بشرى در هميشه تاريخ سلطه شر يك واقعيت بوده است حتى عرصه فكر و محافل انديشه را نيز تحت سلطه خود گرفته است كه برخى با سيماى دانشمندانه و ژست انديشمندانه، واقعيات بس اساسى و بزرگ را انكار كرده و مى كنند.آيا خود اين موضوع يك شر بزرگ نيست؟.
ابوالعلاى معرّى وصيت كرد كه روى سنگ قبرش بنويسند «هذا ما جناه ابى علىّ و ما جنيت على احد» : اين جنايت پدرم است بر من و من (افتخار دارم) كه به كسى جنايت نكردم. زيرا ازدواج نكرد و اولاد نياورد.
چه فرقى هست ميان «انكار شر» و توجيهاتش و «انكارخير» و توجيهاتش. هر دو انكار واقعيت است و هر دو با «عدم» توجيه مى شوند. سقوط، سقوط است خواه از اين طرف ديوار خواه از آن طرفش. و اين سقوط مصداق «باطل» است خواه از آن طرف ديوار و خواه از اين طرف. بيمار، بيمار است خواه در آن طرف ديوار بسترى شود و خواه در اين طرف.
كسى كه وجود خير، يا وجودشرّ را انكار كند در كانون و بحبوحه سفسطه قرار دارد و هر چه بيشتر در اين مورد به توجيه بپردازد بيشتر در سفسطه فرو مى رود، گر چه قيافه فيلسوفانه به خود بگيرد. شگفت اين كه چنين افرادى راه خودشان را «معقول» و فلسفه قرآن و اهل بيت(عليه السلام)را «منقول» ناميدند. كه اين خود خير است يا عدم الشرّ ـ؟ـ؟ يا عين شرّاست؟. كدام؟ از خود حضرات صدرائيان بپرسيد.
ابوالعلا و امثالش پيروان كمترى داشته و دارند اما گروه مقابل آن ها موفق شدند. زيرا او به عقايد خودش لباس دين نپوشاند و تلبيس نكرد وگرنه مى توانست همان اصل مسيحيت را كه مى گويد «چون آدم گناه كرد مقرر شد هميشه نسلش در رنج و شر باشد» را بگيرد و با تاويل آيات قرآن و احاديث و نيز با تمسك به احاديث جعلى تحت عنوان مقدس «حديث قدسى»، مكتب عريض و طويل راه بيندازد و دستكم مريدانى در حد مريدان ملاصدرا و محى الدين، جمع كند.
آمار خودكشى ها در جهان را ببينيد همه آنان با هزار زبان و عملا اعلام مى كنند كه خيرى در اين عالم نيست. همه شان پيرو او مى شدند. اما او آن كار را نكرد و مروت ومردانگى را فراموش نكرد. آيا امكان دارد يك فرد بى دين مثل ابوالعلا مروت، مردانگى و حريت هم داشته باشد؟ بلى. امام حسين(عليه السلام)با بدن زخمى بر خاك كربلا افتاده بود گروهى از آن لشكر به طرف خيمه هاى آل رسول(صلى الله عليه وآله) حركت كردند، امام حسين فرمود «لو لم يكن لكم دين فكونوا احراراًفى دنياكم» : اى مردم اگر دين نداريد مروت و حريت را از دست ندهيد. كه دادند، اگر محال بود فرد بى دين مروت و حريت داشته باشد امام چنين سخنى را به آنان نمى گفت. مردانگى و مروت ابوالعلا را كسى نمى تواند انكار كند.
از باب مثال: دو بينش ارسطوئى و تصوف با همه تضادى كه با هم داشتند هر دو به اين نتيجه رسيدند كه در عالم چيزى به نام «شر» وجود ندارد. «الباطل فرقة واحده» همه بينش هاو مكتب هاى باطل بالاخره به يك نتايج واحد مى رسند و اين بزرگترين علامت و نشانه راه هاى باطل است.
اين نتايج باطل گاهى در عين نتيجه بودن، عنوان «اصل» از اصول آن بينش را پيدا مى كند همان طور كه «انكار شرّ در عالم»، هم يكى از اصول ارسطوئيسم است و هم از اصول تصوف.
ارسطوئيان به دليل اين كه همه عالم خلقت را با سلسله مراتبى صادر شده از وجود خود خدا، مى دانند چاره اى ندارد جز اين كه روى حقيقت و واقعيت پاى گذارند و بگويند «شرى در عالم وجود ندارد»، و «وجود خير محض» است. اين نيز «انفعال» است و واماندگى و ناچارى است. نه يافته علمى، فكرى و عرفانى. نادرستى پايه هاى اوليه وادارشان مى كند به آن معتقد باشند سپس ناچار مى شوند براى آن توجيهى پيدا كنند و ادلّه اى را دست و پا كنند.
زيرا وجود خدا خير محض است چيزى كه از او صادر مى شود بايد خير محض باشد پس شرّى در عالم نيست. پس اين همه شرها كه هميشه انسان با آن ها درگير است چيست؟ مى گويند آن ها «عدم الخير» هستند اكنون بيا و اين تحكم محض را از مدعيان عقلانيت ارسطوئى بشنوـ!ـ!. خوشا به حال انسان هاى عوام كه روح شان از تحمل اين ادعاهاى گزاف راحت است. علم، عرفان، فلسفه، يعنى شناختن واقعيات اما علم و عرفان حضرات يعنى پاى گذاشتن روى واقعيات مسلم، بل روى مسلم ترين واقعيات.
چون حضرات از روى ناچارى به «صدور» معتقد شده اند در نتيجه اين ناچارى، ناچار شده اند كه وجود شرها را انكار كنند. و تلخ تر اين كه اين انفعال و ناچارى را در قالب يك «يافته علمى پايه اى»، وانمود مى كنند نه يك «ناچارى».
بدين ترتيب كلاه بزرگى بر سر انديشه، علم، عرفان و فلسفه مى رود. دانشجو و طلبه جوان گمان مى كند چيزى به نام «اصل انكار شر» يك ره آورد علمىو انديشه اى است، برايش آسان نيست كه بفهمد اين راه حل علمىو كار علمى نيست بل پاك كردن صورت مسئله از تخته سياه علم و دانش است. از بين بردن موضوعات بزرگ علمى را عين «كشف علمى»، «كشف عرفانى»، «حل مشكل علمى» تصور مى كند و (معمولا) هرگز از اين اشتباه رهائى پيدا نمى كند. زيرا انديشه و تحليل فكر او لوله كشى مى شود.
حضرات صوفيه نيز درست مانند ارسطوئيان به همان انفعال، ناچارى، پاى مال كردن واقعيات، پاك كردن صورت مسئله، و از بين بردن موضوعات مهم و بس بزرگ علمى، دچار مى شوند. زيرا اشتباه، اشتباه است و باطل، باطل است در هر كجا و در هر بينشى باشد. باور به «صدور» يك باطل و باور به «وحدت وجود» نيز يك باطل است. و هر دو به يك سرى داده هاى باطل اساسى مى رسند. حضرات صوفيه چون از راه واماندگى و ناچارى به وحدت وجود معتقد مى شوند و همه چيز را خدا مى دانند ناچارند هرگونه شرّ را انكار كنند، زيرا امكان ندارد كه در وجود خدا شر باشد.
در ميان هر دو گروه افراد صادقى هستند كه انصافاً قابل ترحم و دلسوزى اند كه به دام رندان افتاده اند، در دست سلطه اين افكار باطل، اسير گشته اند.
بديهى است براى اين تحكم بزرگ كه مصداق بزرگ «انكار واقعيت» است دليلى وجود ندارد، به توجيه مى پردازند، مبتذل ترين سخنان را عنوان علمى مى دهند.
عده اى نيز در تاريخ آمدند درست در نقطه مقابل اين ها ايستادند «وجود خير» را انكار كردند. ابوالعلاى معرّى همه جهان هستى را شر محض، دانست. و همين طور خيام در رباعيات. اينان نيز گفتند آن چه مردم خير مى نامند «عدم الشرّ» است و درست همان توجيهات را مى آورند كه ارسطوئيان و صوفيان مى آورند بل توجيهات اينان از آنان بهتر است. زيرا در اين عالم اگر شر بيش تر از خير نباشد كمتر هم نيست و مشكل بشر همين است. زيرا به اجماع جامعه بشرى در هميشه تاريخ سلطه شر يك واقعيت بوده است حتى عرصه فكر و محافل انديشه را نيز تحت سلطه خود گرفته است كه برخى با سيماى دانشمندانه و ژست انديشمندانه، واقعيات بس اساسى و بزرگ را انكار كرده و مى كنند.آيا خود اين موضوع يك شر بزرگ نيست؟.
ابوالعلاى معرّى وصيت كرد كه روى سنگ قبرش بنويسند «هذا ما جناه ابى علىّ و ما جنيت على احد» : اين جنايت پدرم است بر من و من (افتخار دارم) كه به كسى جنايت نكردم. زيرا ازدواج نكرد و اولاد نياورد.
چه فرقى هست ميان «انكار شر» و توجيهاتش و «انكارخير» و توجيهاتش. هر دو انكار واقعيت است و هر دو با «عدم» توجيه مى شوند. سقوط، سقوط است خواه از اين طرف ديوار خواه از آن طرفش. و اين سقوط مصداق «باطل» است خواه از آن طرف ديوار و خواه از اين طرف. بيمار، بيمار است خواه در آن طرف ديوار بسترى شود و خواه در اين طرف.
كسى كه وجود خير، يا وجودشرّ را انكار كند در كانون و بحبوحه سفسطه قرار دارد و هر چه بيشتر در اين مورد به توجيه بپردازد بيشتر در سفسطه فرو مى رود، گر چه قيافه فيلسوفانه به خود بگيرد. شگفت اين كه چنين افرادى راه خودشان را «معقول» و فلسفه قرآن و اهل بيت(عليه السلام)را «منقول» ناميدند. كه اين خود خير است يا عدم الشرّ ـ؟ـ؟ يا عين شرّاست؟. كدام؟ از خود حضرات صدرائيان بپرسيد.
ابوالعلا و امثالش پيروان كمترى داشته و دارند اما گروه مقابل آن ها موفق شدند. زيرا او به عقايد خودش لباس دين نپوشاند و تلبيس نكرد وگرنه مى توانست همان اصل مسيحيت را كه مى گويد «چون آدم گناه كرد مقرر شد هميشه نسلش در رنج و شر باشد» را بگيرد و با تاويل آيات قرآن و احاديث و نيز با تمسك به احاديث جعلى تحت عنوان مقدس «حديث قدسى»، مكتب عريض و طويل راه بيندازد و دستكم مريدانى در حد مريدان ملاصدرا و محى الدين، جمع كند.
آمار خودكشى ها در جهان را ببينيد همه آنان با هزار زبان و عملا اعلام مى كنند كه خيرى در اين عالم نيست. همه شان پيرو او مى شدند. اما او آن كار را نكرد و مروت ومردانگى را فراموش نكرد. آيا امكان دارد يك فرد بى دين مثل ابوالعلا مروت، مردانگى و حريت هم داشته باشد؟ بلى. امام حسين(عليه السلام)با بدن زخمى بر خاك كربلا افتاده بود گروهى از آن لشكر به طرف خيمه هاى آل رسول(صلى الله عليه وآله) حركت كردند، امام حسين فرمود «لو لم يكن لكم دين فكونوا احراراًفى دنياكم» : اى مردم اگر دين نداريد مروت و حريت را از دست ندهيد. كه دادند، اگر محال بود فرد بى دين مروت و حريت داشته باشد امام چنين سخنى را به آنان نمى گفت. مردانگى و مروت ابوالعلا را كسى نمى تواند انكار كند.
منبع: محی الدین در آینه فصوص جلد اول ص148-150
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |