چرا فکر، علم، عقل و... نمی توانند خدا را شناخت کنند؟
چرا فکر، علم، عقل و... نمی توانند خدا را شناخت کنند؟
ترجمۀ حدیث: امام حسین بن علی(صلوات الله علیهما) فرمود: ای مردم؛ از اینان که از دین خارج شده اند، بپرهیزید که خدا را به نفس خودشان تشبیه می کنند. همنوا می شوند با کافران اهل کتاب. اوست خدائی که هیچ چیزی مثلش نیست. و او سمیع و بصیر است. دیده ها او را درک نمی کند و او دیده ها را درک می کند. و اوست لطیف و خبیر.
وحدانیّت و جبروت را در انحصار خود دارد. مشیئت، اراده، قدرت و علم را به آن چه «باشنده» است تنفیذ کرده است. در هیچ چیزی از امرش، برای او منازعی نیست. و نه همتائی برایش هست که با او برابری کند. و نه ضدّی که با او منازعه کند. و نه همتائی دارد که شبیهش باشد. و نه مثل دارد که همشکل او باشد. امور در او جریان ندارد. و حالات بر او جاری نمی شود. حوادث بر او نازل نمی شود.
وصف کنندگان به کنه عظمت او توان ندارند. رسائی جبروتش (میزان جبروتش) به قلب ها خطور نمی کند، زیرا در اشیاء برایش عدیل نیست. و دانشمندان با توان لبّ شان، او را درک نمی کنند. و نه اهل اندیشه با اندیشه شان.
مگر با به دست آوردن یقین به غیب. زیرا او به چیزی از صفات مخلوق ها، توصیف نمی شود. و اوست واحد و صمد.
آن چه در اوهام تصور شود، او غیر از آن است. کسی که تحت «رسیدن»- عقل، وَهم، ذهن- قرار گیرد او خدا نیست.
و نه معبود است کسی که در هوا باشد یا غیر هوا. او در اشیاء هست نه بودنِ محاط شده بر او. و از اشیاء جدا است نه جدائی غایب از اشیاء.
قادر نیست کسی که در کنار او، ضدّی باشد. یا انبازی با او مساوی باشد.
قِدم او از دهر نیست (قِدمش بر اساس مقادیر زمانی نیست). و نه قصد و توجهش تنها به یک جانب است. از عقل ها پنهان است همان طور که از چشم ها پنهان است. پنهانیش در آسمان (برای اهل آسمان) به همان پنهانی است که از اهل زمین است. قرب او بزرگواری او است. و دوریش اهانت بنده است.
مفهوم «در» او را فرا نمی گیرد. و مفهوم «گاه» او را زمانمند نمی کند. و «اگر» بر او اَمر نمی کند (همان طور که انسان ها مامور و محکوم اگرها هستند). علوّ او بدون انتقال است (اشیاء دیگر باید از جایگاه پائین به جایگاه بالا بروند تا علوّ یابند. و در نسخۀ دیگر: علوّ او با توقّل و بالا رفتن نیست). و آمدنش بدون نقل مکان است. مفقود را به وجود می آورد و موجود را مفقود می کند. و این دو صفت در یک آن، در غیر او جمع نمی شوند.
اندیشه دربارۀ او به ایمان می رسد که او وجود دارد. و اندیشه، به وجود ایمان می تواند برسد نه به وجود صفت. صفات با او توصیف می شوند، او با صفات توصیف نمی شود. شناخت ها با او شناخت می شوند. او با شناخت ها شناخته نمی شود.
شرح: در پایان این حدیث شرح یک مطلب ضرورت دارد.
زیرا از ... حدیث ها پیاپی می آیند که خدا را به وسیله توصیفات نشناسید. و نیز فکر، علم، حتی وهم و ذهن نیز نمی تواند ذات مقدس خدا را شناخت کند. در نتیجه یک پرسش با مشاهده روایت ها، در ذهن به طورمرتّب بزرگ و متورم می شود که: چرا فکر، علم، عقل و... نمی توانند خدا را شناخت کنند؟ گرچه اصل مسئله، مبهم نیست.
پاسخ: برای توضیح این مسئله، باید موضوعی که عقل، فکر و علم، روی آن کار می کنند، شناخته شود:
به گمانم اگر تنها دربارۀ موضوع علم بحث کنیم، بقیه نیز روشن می شود. موضوع علم عبارت است از «شناسائی علّت ها و معلول ها= وصف ها و چگونگی ها= چگونه بودن ها و چگونه شدن ها».
و پیش تر به طور مستدل بحث شد که خداوند نه علّت است و نه معلول بل به وجود آورندۀ قانون علت و معلول است. و در این همه حدیث ها دیدیم که خداوند نه صفت است و نه موصوف. بل خالق هر صفت و هر موصوف است. و همچنین خداوند متعال نه چگونگی دارد و نه چگونه شدن.
بنابراین، ذات مقدس خداوند، اساساً از موضوع علم خارج است. و همین طور است عقل و اندیشه.
پرسش: پس خداوند را با چه وسیله ای بشناسیم و به او ایمان داشته باشیم؟
جواب: با همان عقل، فکر و علم. اما نه تعقل، تفکر و تحقیق علمی در ذات مقدس او. بل در موضوع خود شان یعنی جهان هستی. وقتی که جهان هستی و اشیاء آن را به قدر لازم شناخت کردیم، به سه نتیجه می رسیم:
1- این جهان و اشیائش و قوانین دقیقش، یک به وجود آورنده و نظام دهنده و اداره کننده دارد.
2- همه اشیاء جهان، قوانین جهان، صفات اشیاء جهان و چگونگی های شان، همگی پدیده هستند.
3- پس باید آن خدا غیر از اشیاء جهان و قوانین جهان و صفت ها و چگونگی چگونه شدن اشیاء باشد. و همۀ این ها باید از او «سلب» شود. و این است معنای تعریف سلبی و شناخت سلبی دربارۀ خدا.
و اگر کسی بخواهد عقل، فکر و علم را مستقیماً و به طور ایجابی و اثباتی، در شناخت خدا به کار گیرد، چیزی را از عقل، فکر و علم خواسته که از موضوع کار آن ها خارج است. و این اولین گام نادرست ارسطوئیان است که با نهادن این خشت اول، دیوارشان تا ثریّا کج می رود و دیواری است صرفاً خیالی. زیرا این گام نادرست نخستین، آنان را وادار می کند که «عقل» را با «ذهن» عوضی بگیرند و به فرض های ذهنی (که ذهن می تواند محال را نیز فرض کند) عنوان «معقولات» بدهند.
و همین سبک و رویّه نادرست است که صدرویان ما، نام آن را راه «من الحق الی الحق» گذاشته اند. و گاهی ادعا می کنند که راه عشق را می پیمایند نه راه عقل، فکر و علم را که: چو عشق آمد، عقل دود می شود.
اما علاوه بر این که مسلم است عشق ابزار شناخت، نیست (و صرفاً نوعی هیجانات است، چیزی که ضد عقل باشد چگونه ممکن است ابزار شناخت باشد) خود عشق نیز مانند عقل، فکر و علم است، مخلوق است و شناخت خدا از موضوع آن نیز خارج است.
و در یک بیان خلاصه تر: فکر، عقل و علم، «هستی خدا» را اثبات می کنند، اما راهی به «چیستی خدا» ندارند.
منبع:نقدهای علامه طباطبایی بر علامه مجلسی ص438-440