بحث در مفهوم"کلی" و "ذهنیات"
بحث در مفهوم"کلی" و "ذهنیات"
آيا آن مفهوم كلى ذهنى، حقيقت است اما متعدد و متكثّر بودن انسان ها در خارج، حقيقت نيست؟...؟.
نسبت واحده: بلى نسبت ذهنى، واحده است. و وقتى كه ذهن علم را به خدا يا به زيد نسبت مى دهد هر دو انتساب را به يك نحو مى دهد. اما در خارج چيزى به نام نسبت يا اضافه نداريم در خارج فقط يك چيز هست: «زيد عالم».
وجود زيد، ماهيت زيد و علم زيد همگى فقط يك شىء است. و تفكيك وجود او از ماهيتش يا تفكيك علم او از او، صرفاً يك انتزاع ذهنى است.
...همگان از جمله ملاصدرا عقيده دارند كه تفكيك ماهيت از وجود تنها يك انتزاع ذهنى است. اما ملاصدرا تحت تأثير محى الدين از اين اصل به آرامى مى لغزد و با تمسك به اعتبارى بودن ماهيت در ذهن، به اعتبارى بودن ماهيت در خارج حكم مى كند و همه واقعيات خارجى را خيال دانسته، حكم به وحدت وجود مى كند.
...عقل مى گويد اين برداشت كه ذهن از موجودات عينى خارجى گرفته و آورده در خودش جاى داده، اين شىء توى ذهن، يك حقيقت واحده است اما همان عقل مى گويد موجودات خارجى حقيقت واحده نيستند. يعنى هر دو طرف مسئله حكم عقل است هم حقايق متعدده و متكثره بودن در خارج، و هم حقيقت واحده بودن، در ذهن.
بحثى در ذهنيات: مفاهيم و معانى، غير از ذهن، وعاء و جايگاهى ندارند. هيچ «مفهوم» ى در خارج وجود ندارد. آن چه در خارج هست، شيئى است كه ذهن اين مفهوم را از آن برداشت كرده. و هيچ «معنى» اى در خارج وجود ندارد آن چه در خارج هست شيئى است كه ذهن اين معنى را از آن برداشت كرده.
و هرچه كه حرف «ت ـ تاء مصدريت» در آن هست، وجود خارجى ندارد مثل: عدالت، شرافت، رشادت، عالميت، قادريت، حتى خود «حقيقت»، آنچه در خارج وجود دارد عبارت است از: عادل، شريف، رشيد، عالم، قادر، حقّ. و حتى خود «كثرت» در خارج وجود ندارد آن چه در خارج هست «كثير» است.
و همين طور است ساير معانى مصدريه از قبيل: رفتن، ديدن، زدن، شنيدن و... آن چه در خارج هست عمل رفتن، عمل ديدن، عمل زدن، عمل شنيدن، است.
اكنون پرسش اين است آيا هر چه در ذهن «حقيقت» باشد در خارج هم «حقيقت» است؟ و هر چه در ذهن صحيح باشد در خارج هم صحيح است...؟
اين كه محى الدين مى گويد «حقيقة العلم واحدة» هم در ذهن و هم در خارج صحيح است؟! او بايد مى گفت «و حقيقة العلم الذهنى واحدة»، تا سخنش صحيح باشد، پس اطلاق حرف او نادرست است، علم حقيقت واحده نيست علم ذهنى حقيقت واحده است و علم در خارج وجودهاى متعدد دارد.
لغزشگاه خطرناك
...همه معتقدان به وحدت وجود، در همين نقطه و نكته لغزيده اند: حقايق ذهنى را اصل مى گيرند سپس موجودات خارجى را تابع آن، مى كنند. در حالى كه حقايق ذهنى برگرفته از موجودات خارجى است كه اينان برعكس عمل مى كنند. مى گويند:
علم در ذهن يك حقيقت واحد دارد، پس چرا در خارج متكثر است؟
وجود در ذهن يك حقيقت واحد دارد، پس چرا در خارج متكثر است؟
آن گاه به دنبال يافتن جواب اين «چرا» هستند، در حالى كه بايد بگويند:
عالِم ها در خارج موجودات متعدد و متكثر هستند، چرا ذهن از آن ها يك حقيقت واحده برداشت مى كند و نامش را كلىِ «علم» مى گذارد؟
موجودات در خارج متعدد ومتكثرند، چرا ذهن از همه آن ها يك حقيقت واحده برداشت مى كند و نام آن را كلىِ «وجود» مى گذارد؟
دو پرسش بالا براساس «اصالة الذّهن» است دو پرسش پائين براساس «اصالة العين» است.
كدام يك از عين و ذهن، اصل است و كدام يك فرع؟...؟ ذهنيات برگرفته از عينيات خارجى اند، نه برعكس. پس روشن مى شود كه بايد انديشه از كجا شروع شود و به كدام جهت برود. حركت معكوس نتيجه معكوس مى دهد. وقتى كه «حقيقت واحده» ذهنى اصل گرفته شود بديهى است كه موجودات متكثر خارجى به زير سؤال مى رود پس بايد با هر تأويل و توجيه كثرت شان، اعتبارى، خيالى، وهمى، گردد.
اما اگر اين حركت معكوس نباشد و مطابق واقعيت باشد، همان طور كه ذهنيات برگرفته از عينيات است انديشه نيز از عينيات شروع شود، در اين صورت «حقيقت واحده ذهنى» به زير سؤال مى رود و بايد به چرائى آن پاسخ داده شود:
واقعيات و موجودات در خارج متعدد و متكثرند چرا ذهن از آن ها يك حقيقت واحده برداشت مى كند؟
جواب: اساساً ذهن براى اين است و كارش اين است كه موجودات بى شمار خارج را دسته بندى كند و هر گروه را تحت يك «قاعده» و «قانون» قرار دهد و رشته هاى مختلف علمى را به بار آورد.
ذهن عكاس است از خارج عكس بردارى مى كند. همان طور كه عكس يك منظره در روى كاغذ يك حقيقت و قابل تعقل است و نمى شود آن را انكار كرد، همان طور هم عكس هايى كه ذهن از خارج مى گيرد حقيقت هستند و غيرقابل انكار.
اكنون كسى قطعه عكس كاغذى را در دست بگيرد و بگويد چون اين منظره در روى يك كاغذ دو بعدى است و دو بعدى بودن آن معقول است پس بايد خود منظره خارجى نيز دو بعدى باشد و بعد سوم را از دست بدهد.
هيچ كس با قطعه هاى عكس چنين رفتار نمى كند بل منظره موجود در خارج را اصل مى گيرند و عكس را محكوم مى كنند بر اين كه بايد بعد سوم در آن «فرض» شود.
طرفداران «وحدت وجود» حركت فكرى را كاملاً معكوس شروع مى كنند در نتيجه چاره اى ندارند جز انكار همه واقعيات و مسلمات و ملموسات و معقولات.
و جالب اين كه اين لغزشگاه آن قدر خطرناك است و اين گونه شروع كردن آن قدر حق را به باطل و باطل را به حق تبديل مى كند كه ناچار مى شوند به وسيله «عقل» بر عليه همه مسلمات عقلى، حكم بدهند و مسئله سر از «عقل بر عليه عقل» در مى آورد.
مشكل حضرات اين است كه «حقيقت ذهنى» را «حقيقت» با حذف قيد ذهنى و به طور مطلق ـ مى نامند و توجه نمى كنند كه حقيقت ذهنى، حقيقت ذهنى است نه «حقيقت». و نيز «وجود ذهنى»، «وجود ذهنى» است نه «وجود».
آتش ذهنى، ذهن را نمى سوزاند، همين طور، وجود كلى ذهنى، هيچ خاصيتى ندارد و در حقيقت وجود نيست.
با اين بناى نادرست «وجود كلى ذهنى» كه صرفاً يك مفهوم است و بس، «حقيقت مطلق» مى شود و نتيجه قهرى اين مى شود كه واقعيات خارجى بايد خودشان را با آن حقيقت مطلق، تطبيق دهند. بدين ترتيب و با اين روند بالاخره واقعيات خارجى محكوم به «خيال» مى شوند.
منبع: محی الدین در آینه فصوص جلد اول ص 225-226 با اندکی تلخیص و ویرایش
http://www.binesheno.com/Files/books.php?idVeiw=770&level=4&subid=770