احمق
احمق
بیشتر مشکلات من... بیشتر ناراحتی هام... بیشترغصه هام، از اونجایی شروع میشه که
یاد نمی گیرم خودم رو بیشتر از همه دوست داشته باشم...
من تورو بیشتر از خودم دوست دارم و با همین کار گند هرچیزی رو در میارم...
احساسات شدید و بی پایه.. اما معضل اصلی اینجاست که این همه دوست داشتن
به هیچ دردی نمی خوره...
- خیلی دوستت دارم..
خب؟ که چی؟ بعدش؟ دوستش داری که چه گلی به سرش بزنی؟
راه میرم و دوستت دارم.. میخوابم و دوستت دارم... بیدارم و دوستت دارم.. غذا میخورم و دوستت دارم....
خــــــــــــب؟ که چی؟
- به فکرشم... فکرهات بخورن تو سرت... ~___~ ابله...
واقعیت اینه من یه مصرف کننده ام... یه موجود به درد نخور که اکسیژن رو هدر میده...
واقعیت اینه من نیروی کار خوبی نیستم چون خیال بافم...
از لحاظ اقتصادی سربارم...
دوستت دارم اما این دوست داشتن تو معیار های امروز به هیچ دردی نمی خوره..
می دونی چی بدتره؟ اینکه من راضیم... بی جنمم... بی عرضه ام...
حتی یه تکون کوچیک هم نمیخورم...
احمقانست ~___~
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |