ریلکس...
ریلکس...
همه چی به خوب ترین شکل برگزار شد...
جتی امروز که با تمام بدو بدو ها و اعصاب خوردی ها ، باز، تونستم تا عصر یا حتی شب کنارش باشم...
مزه گذاشتن سر روی شونه اش... مزه فشرده شدن تو آغوشش... مزه بو کشیدن تنش...
مزه لمس کردن دستای زحمت کش و رگهای برجسته اش...
مزه ساییدن گونه به گونه زبر از ته ریشش... مزه بوسیدن... خیسی لبهاش...
مزه همه اینها تا ابد زیر دندونم می مونه...
من... جیران... این پسر رو از ته وجودم دوست دارم...
وقتی کنارشم انگار خودم پیشم نشسته...
آرامش تو بند بند وجودمه...
خدایا ازم نگیرش... خدایا خوشیم رو ازم نگیر... خدایا این مسافر رو سلامت به خونه اش برسون...
پ.ن: خیلی وقت بود انقد بی دغدغه سر رو شونه ای نذاشته بودم. اعتراف میکنم لذتی بالاتر از
دستی که سرت رو به سمت گودی گردنش هدایت می کنه و میگه بهشون توجه نکن... سرتو بذار وجود نداره ^___^
پ.ن ۲: دلم نمی خواست دستاش رو ول کنم... آرومم میکرد...
پ.ن۳: نوازش نرمه گوش خیلی آرامش بخشه... امتحان کنین ... :)
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |