ویرانه
ویرانه
قلبم داره می ترکه... صبح بهش گفتم باید فردا برم مهمونی خونه خواهرم... خندید و گفت: خوش بگذره...
ولی طی روز یادش رفت...
الان داره میگه: فردا مرقدم...
مسخ شدم.... مرقد؟ کجا داری میای؟ من فردا نیستم... خبر مرگم بیاد ایشالا...
از صبح دویدی دنبال یه دسته که بیان تهران... اون وقت من...
خدددددددددا..... دلم داره میترکه ... چرا اینجوری می کنی؟ چررررررا؟
بخاطر مامان؟ بخاطر ظهر؟
چررررررا.... اگه دیگه نبینمش چی؟
اگه بمیرم و دیگه نبینمش چی؟
اگه دوز از جونش چیزیش بشه و نبینمش چی؟
آخ خدا.... آهن گداخته گذاشتن رو جگرم... چرا چرا چرا؟
:'( دارم دق می کنم.... لعنت به من... لعنت به وجود پر زحمت بی خاصیت من...
دارم دق میکنننننننم.... لعنت به فاصله... به دوری...
گناه داره... گناه داره .. این همه تلاش... این همه ذوق... اه اه اه
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |