دغدغه
دغدغه
من آدمی هستم که با فکرهام خودم رو دار میزنم ^__^
دست خودم نیست... زیادی فکر می کنم... مال الان هم نیست... سالهاست که وضع همینه...
تاهل واژه لذت بخشی برام شده... چون حس می کنم یه دریچه جدید برای
پویایی روبرومه که تمام این سالها با نقاب " دختر حرف گوش کن" ازش
محروم شدم...
اما همین تاهل یعنی یه عالمه چالش جدید که از همین الان یکی یکی جلوم سبز
میشه... ومقصر عمده اشون نه منم و نه مجتبی...
مقصر بقیه ان... خانواده ها، اقوام، دوستان...
نمیشه گفت گوشت رو بگیر تا نشنوی، داریم بینشون زندگی می کنیم و ازشون تاثیر می گیریم
وحتی جاهایی لازمشون داریم...
ولی.. ولی کاش... به اندازه یه سر سوزن به خروجی های فکریشون ( حرف) توجه کنن...
کاش حسادتی نبود... کاش زدن حرف باب میل تو لفافه شوخی کارشون نبود...
خودشون هم نمی دونن یا نه شایدم می دونن و دونسته کمر به ایجاد اختلاف می بندن...
+ محمد میگه جیران گفته سبیل بذاری که زشت بشی و دخترا نگات نکنن ولی نمی دونسته جذاب تر میشی...
- :|
سکوت... اوکی... شوخی بود دیگه؟
وباید فکر کنم که با چه استدلال منطقی می تونم اثر این شوخی رو کم کنم که اسمش نشه حسادت...
تاهل سخته.... سخت...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |