فردا با چشمانی آشنا نگاهم خواهی کرد؟!
فردا با چشمانی آشنا نگاهم خواهی کرد؟!
فردا میخواهم بروم به جایی که اوایل زمستان ترکش کردم و...
اما حالا فکر میکنم که برایش دلتنگم،برای درختانش...جا به جایش،
تکه تکه اش...من آنجا را قدم به قدم زندگی کردم!
هر چند حالا دوری از آن بی احساسم کرده است اما...یادم هست
هنوز که من توی یک روزهایی در اینجا...خندیدم،بغض کردم،...
و آنی شدم که اکنون اینجاست!
//انگار قرن ها از تو دورم...فردا با چشمانی آشنا نگاهم خواهی کرد؟!
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |