بامی که مرا یاد انجمن شاعران مرده انداخت!
بامی که مرا یاد انجمن شاعران مرده انداخت!
دلم میخواست همان وقت که پایین آمدم و باز توی همین شلوغی
ها گم شدم_مینشستم و گرم و لبریز و پر از حالی که آن بالا داشتم
میگفتم-...به بعضی حرفها نباید مهلت سرد شدن داد،لطفشان
از دست میرود!
حالم گرفته بود...خسته بودم،پر نفرت،ترسیده،گیج،ناشی...ناراحت!
...پا به ارتفاع که گذاشتم و به لبه های بام که رفتم هوای خنک بهار
زد به صورتم ...و چیزی در من زنده شد که وقتی با دیگران بودم،
وقتی توی اتوبوس بودم،وقتی کوچه ها را قدم میزدم در من
نبود!
آرامشی که داشتم و چشم هایی که مثل یک ساعت پیش نمی دید!
منظره جالبی بود...تماشای دنیایی که از دور شبیه یک ماکت،شده
بود...پنجره ها،کوچه ها،آدم ها،صداها،خانه ها،ماشین ها،
خیابان ها،...
انقدر پهنه وسیعی برای تماشا در اختیار نگاه آدم قرار میگیرد که
هیچ چیزی به تنهایی،...نمیتواند قلب آدم را تحت تسط خودش
قرار بدهد!...
آدم بیش از آنکه با یک خوبی یا بدی مواجه شده باشد...با یک عظمت
روبرو میشود!
راستی که از این بالا چقدر مهم است حرفهای مردم،طعنه هایشان،
چیزهایی از ما که به مذاقشان خوش نمی آید؟!
فکر میکنم خدا آرام است چون همه چیز را دارد از چشم انداز وسیع
تری نگاه میکند....و اگر به نگرانی و دلیل ناراحتی چهار غروبی من
بخندد نباید ناراحت بشوم!
خیلی اوقات باید مسائل را از چشم انداز بالاتری نگاه کنیم،درست
مثل وقتی که روی یک بام می ایستیم و به اطرافمان نگاه میکنیم و
میبینیم که خیلی روابط،نگرانی ها،ناراحتی ها در برابر پهنه ای که
برای زندگی کردن و تجربه کردن به ما داده شده،کوچک و قابل
چشم پوشی است....
//همان وقت یاد حرف آقای کیتینگ فیلم انجمن شاعران مرده افتادم
که توی کلاس درس پرید روی میزش ایستاد و گفت:
میدانید من چرا روی میز ایستاده ام؟!
برای اینکه بخودم یادآوری کنم که ما باید به چیزها با دید متفاوتی
نگاه کنیم...جهان از این بالا یه شکل دبگه ای داره،اگه باورتون نمیشه
خودتون بیایین و ببینین!
فقط زمانی میتونین چیزی رو واقعا بشناسین که بتونین با دیدگاه
متفاوتی بهش نگاه کنید!
حتی اگه غلط یا احمقانه بنظر بیاد!
حتی وقتی مطلبی رو میخونید،فقط نگاه نویسنده رو درنظر نگیرید،
ببینید نظر خودتون درباره اون موضوع چیه!
باید سعی کنسد که صدای خودتون رو بازیابید..هر چه زودتر!
چون هر چقدر که دیرتر شروع کنید،امکان دستیابی به اون هدف رو
کمتر کردید...
//این فیلم تنها فیلمی بود که بارها و بارها دیدمش و هر بار
بیشتر لذت بردم...و فکر نمی کردم معنای آن در چنین احوالاتی
شبیه یک قایق بین دریای سرگردانی ها بسراغم بیاید و باعث
نجات و تسکینم بشود!