سرچ گوگل!
سرچ گوگل!
نشانی از من نبود...بود اما من نبودم،دو تا سابت ها درباره خودم بود،
اما آنها هم باز خود خودم نبود!
به این نتیجه رسیدم که کلا دنیا موجود خیلی بیشعوریه....
که بویی از واقعیت نبرده!
کجاست بیتی از من؟غزلی از من؟!حال و هوای خنده های من؟!
رنگ سکوت من؟!
کجاست نشانی از آن زهرایی که وقتی صورت به صورت دریا
ایستاد،دنیا برای توی مشت گرفتن قلبش کوچک بود؟!
کجاست خبری از آن زهرایی که وقت گریه هایش،آسمانها هم برایش
تنگ و کوچک بود؟!
کجاست نشانه ای از زهرایی که هر روز با لشکری از فکر و توصیه
میجنگد تا منفجر نشود....دیوانه نشود؟!
کجاست اسمی از زهرایی که من میشناسم؟!....
کجاست زهرایی که ثانیه به ثانیه برای خودش اتفاق می افتد؟!
کجا نوشتی اینها را از من،دنیا؟!
//اسم آدم های محبوبم را هم زدم....باز هم هیچه هیچ!
فهمیدم ما موجودات کوچکی نیستیم....این معنایی که ما از زندگی
گرفته ایم کوچک است!
( اگر جلویم را نگیری مثل دیوانه ها تا صبح مینویسم و چه ربط ها
که برای بی ربط ترین چیزهای زندگی پیدا نمیکنم!
همان چیزهایی که مرا در روشنی روز بیچاره کرده،اما شبها بدادم
میرسد تا انفجار نکنم!!)