کفش هایم کو؟!
کفش هایم کو؟!
کاش مولانا بخوانم و برگردی...
امشب موهایم را شانه کرده ام...لبخند به لبهایم چسبانده ام،
آرایشی کرده ام...و عطری هم به پیراهنم...پنجره را هم باز گذاشته
ام...
//کاش برسد تقاطع اسم من و گلوی تو...
//بقول سعراب:باید امشب چمدانی که باندازه پیراهن تنهایی
من جا دارد را بردارم...
یک نفر باز صدا زد:سهراب! _کفش هایم کو؟!...
//(ترسیده ام لیلی جان...نمیدانم چه میشود.
کنارم بمان و دستهایم را بگیر تا تاب بیاورم این ماجرا را....!)
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |