بعد کلاس پهلوانی اومدم خونه.حموم رفتم...کلاس ریاضی دو رفتم تشکیل نشد..تو راه برگشت برای زهرا زنگ زدم گله کنم ک چرا تولدمو تبریک نگفت..گفت فردا عقدمه.با عرفان دوس پسرش.واقعا شوکه شدم..گفت تو سه روز همه چی اوکی شد..گفت کسی جز پدرمادرا خبر ندارن..
با شقی و فاطمه پیاده رفتیم بیرون..شربت و شیرینی میدادن..دریا یه خیلی اب بازی کردیم.چیپس و پفک و نوشمک خریدیم..خیلی سعی کردم خودمو کنترل کنم..وقتی یاد بهنام می افتم عصبی میشم..اومدیم خوابگاه و الا سرا همه تو گوشیه.فاطمه مهدوی رفت خونشون.فردا مولودی دارن...بابا هم برام صد فرستاد..حالمو خرابتر کرد..چه قدر من خرج دارم خدایا
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |