ساعت ده یازده پاشدم..صبحانه خوردیم.اماده شدیم ک بریم دریا کنار..به اقا مسگریان گفتم.گفت بگو مهمانشیم.پسرش اومد دنبالمون.سی ساید پیادمون کرد..کلی گشتیم زیر یه درخت نشسته بودیم ک سروصدا دختر و پسرا میومد..چیزی دیدیم ک چشامون داشت میزد بیرون.ینی لاس وگاس گفت بی برو تو جیبم...کنار پارک نشیته بودیم داشتم سلفی میگرفتم.یه بنز رد شد گوشیشو گرفت سمتم گفت گرفتم..وقتی ک برگشت رفتم جلوشو گرفتم گفتم از ما عکس گرفتی؟؟گفت نه.گفتم ببینم.گوشیش اپل بود..کل گالریش لکس پارتی بود..گوشیو پرت کردم رو پاش گفتم خوبه..سرجام نشستم..گفت زنگ میزنم 110برای من مزاحمت ایجاد میکنین؟؟؟نیشخند زدم گفتم همه شاهد رودن که رفتار شما ناشایست بوده.گفت من داستم ادای تو رو برای خودمون در میاوردم.گفتم خیلی بیخود کردین..گفت وایسا به پلیس زنگ بزنم.دست به سینه شدم پامو ریلکس انداختم روپای دیگم گفتم بزن..برگشت بهم گفت عمو جون برو بزرگ شو..رفت..کلی ذوق کردم.سوسک شد
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |