صبح 11و نیم بیدار شدم.تا 12و نیم بلند نشدم.ساعت1و نیم صبحانه خوردیم.مهسا رفته بود خدنه سارا ک امروز اومد..یکم درس خوندم.هواگرم بود حال نداشتم.شقی هم مریض بود.نزاشت کولر روشن کنیم.غروب رفتیم بیرون.فاطمه با محسن قرار گذاشت رفت.من و شقی رفتیم ساحل سنگی چیپس و پفک خوردیم.چن نفر اومدن جلو محترمانه ردشون میکردم.شقی هم میزد پس کلم میگفت خری.خنگی.ادم نمیشی...
اومدیم خونه.فاطمهدهنوز نیومد..به سامان زنگیدم دریا کنار اشنا نداری گفت محموداباد و چالوس و نمک ابرود دارم..به مامانم گفتم ک فردا میریم دریا کنار..شقایق از کل کل من و مامان خندش گرفته بود...اخرش گلی گفت نمیری خداحافظ منم گفتم میرم خداحافظ...
روز خوبی بود ولی...
بیخیال.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |