کتاب دل
کتاب دل
کتاب دلم را میگشایم تا بیفروزم در آن هوشیاری عمیقی را که در طلب دریافت و شهود است نه در اثبات آنچه میاندیشد ،چشم به خواب میرود و انچه که پیدا بود بواسطه ی بازتابش نور، برایش پنهان میگردد ،ولی دل به خواب نمیرود اگر بیدار گردد و شکوفا شود همچون غنچه گلی از درون.درک مینمایم آنچه فکر مرا به حبس کشیده بود خود افکاری بود که از ذهنم سرچشمه گرفته و مرا در تلاطم باورها و نسبیتها به آشوب میکشاند.رهایی از ذهن یعنی زندانی نسازی از باورها و افکار ،مقصودی نپردازی با آنچه که میدانی و تنها تهی از هر چه اندیشه و باور و تعلق گام برداری در مسیر شهود،سکوت یعنی تهی گشتن از نجواهای درون و هیاهوهای بیرونی که تا قلمرو وجودت را به آشوب کشانده.کتاب دلم را که میگشایم صفحه های سپیدش لبریز میشود از نانوشته خواندن و فهم انچه در فهمیدن نمیاید.رقص در من و من در رقص میشوم
رضا 25/2