خود شناسی
خود شناسی
آسمان با ابر گام هایش به مهمانی زمین میامد و نوازش های باران برغوغای خاک مینشست ،دلم مست عطر نفسهای تو گشت و با تو نجوا کنان گفتم :چگونه میتوانی که به جز آیینه را نگاه باشی تو که در آیینه زیبایی مطلق را ..نگاهی؟ لبخند زیبایت جنگل را به رویش جوانه ها خواند و با دلم میگفت مگر کیستم من.با خودم اندیشیدم هیچگاه نمیدانم تو کیستی ولی مهم این است که میدانم تو در درون و وجودم چیستی...خدا را هیچ عقلی نتوانت شناخت و هیچ دلی نتواند که ادراک نمود که او بی نهایت است و ما در محدودیت که او در مطلقیت است و ما در تعلق به نسبیت،و مهم این است که از آن بی نهایت چه نهایتی در ظرف وجود تو پیدا میشود به فهمت از خویشتنت و چنین است که زیبایی لیلا مهم نیست که زیبایی خود نسبیتی در موازات با دیگر پدیده هاست مهم آن است که تمام قلب مجنون را همچون دریاچه ایی زلال ،آسمان رخسار لیلا گرفته در آغوش و در او تنها به یکتایی رسیده شکن گیسو و ناز دو نگاهی که از دریچه ی چشمانش میتوان پر گشود به بی انتها
رضا 2/30