س ک و ت
س ک و ت
دشت را رویش هزار رنگ گلها و غنچه ها همچون فرشی زیبا آراسته و لغزش رودی زلال پای وسعت بی انتهای این دلنوازی،صخره های دل را نوازشگر است و صیقل ساز تا آیینه ایی گردد که درآن پیدا میشود آنی که هستی،میلغزم پای سکوت ،سکوتی با نوازش نسیم و رقص علفزارها،در میابم سکوت بیصدا بودن رود و باد و نوای رقص علفزار با نسیم نیست که سکوت در درون بیصدا گشتن است و همهمه های ذهن را به خاموشی گراییدن که روشن سازد آتشی از عشق در پهنه ی سکوت،سکوت معنایش بی تحرکی و سکون نیست که رقصی ست با رقص هستی در فهمی بدیع و درکی فزون،سکوت یعنی دشت دل را آماده ی دریافت نمودن و باران طلب را بر آن باریدن و شعله عشق جویندگی را در آن نشاندن،سکوت همانا تهی گشتن از پریشانی است که هز مکانی را که باشی معنا میدهد و هر همهمه ی تهی را از شنوایی دل و جان حذف میسازد تا تنها تو باشی که بذر دانایی را در درونت میرویاند ،و تو ناظر و منظور و نظاره ایی
رضا2/30