ایرج خان بعد از نوشیدن چای رو به دوستش کرده و گفته پا شو بریم توی خانه
توری کبوتر ها را تماشا بکن و رو به حاج اصغر کرده و خیلی با اطمینان می گوید
حاج اقا قفل در خانه توری را باز کن تا ما یک نگاهی به کبوتر ها بیاندازیم در جواب
ایرج خان حاج اصغر با یک لحنی می گوید کلید دست کارگر کارتک زنه است و او
هم رفته نانوایی برای خرید نان ایرج خان نگاهی به حاج اصغر می اندازد و با
ناراحتی خدا حافظی کرده و از در پارکینگ خارج می شود او می دانست که حاج
اصغر مخصوصا و به دروغ گفته که کلید گنجه ها نزد کارگر است و این حرکت حاج
اصغر براو خیلی گران امده مخصوصا پیش دوست خود به نحوی کنف شده
در اینجا این مسله را عنوان کنم که حاج اصغر حساسیت بیش از حدی نسبت به
کبوتر ها داشته اللخصوص به بیماری کبوتر ها و در ان سال هم بیماری نیوکاسل
بد جوری شیوع و رواج یافته بود
چند روزی از این قضیه گذشته که ایرج خان توسط اقا ماشالله به حاج اصغر
پیغام می فرستد برای بستن گرو بعد از رساندن پیغام ایرج خان توسط اقا
ماشالله حاج اصغر هم می گوید ایرادی ندارد بگو هر زمانی که خواست بیاید به
پارکینگ برای بستن گرو و نوشتن قرارداد اما ایرج خان به اقا ماشالله می گوید که
به پارکینگ نمی ایم جای دیگر قرار بگذاریم اینرا یادم رفت که بنویسم زمانی که
ایرج خان به اقا ماشالله پیغام گرو بستن با حاج اصغر را می دهد اقا ماشالله یکه
خورده به ایرج خان می گوید شما دو نفر خیلی سال است که دوست هستید
بستن گرو با هم برای جفتتان عیب است که ایرج خان اقا ماشالله را قسم داده
که شما دخالت نکن بعد جریان را برای او شرح داده با گفتن ایرج خان که برای نوشتن قرارداد به پارکینگ نمی ایم بنا شد که هر دو نفر شان بروند به قهوه خانه
سه روز مانده به رفتن قهوه خانه برای نوشتن قرارداد ایرج خان امد به بنگاه
خاور میانه نزد حاج احمد از قضا ان روز هم رحیم عیسی بالا برای سر زدن به
کبوترهای اقا فری امده بود انجا و صحبت گرو به میان امد هر چه حاج احمد و ما
چند نفر که در انجا حضور داشته و رحیم عیسی بالا به ایرج خان گفته که بابا از
خر شیطون بیا پایین همه ماها را قسم داده و گفت خواهش می کنم شما ها
دخالت نکنید