سحر خیزی
سحر خیزی
خداوند عزیزا مهربانا
مناجاتت کنم از صدق جانا
فرستادی رسولانی هزاران
برای جملگی هم دستیاران
به هریک هم کتابی تازه داری
تعالیمی به یک اندازه دادی
اصول کلی امر تو یکسان
فروعاتش کمی سخت است و آسان
میان انهمه احکام عالی
سحر خیزی است در حد تعالی
سحرگاهان وزاندی از نسیمت
بروی مردم این سرزمینت
به غفلت خفته دیدی مردمان را
بپوشاندی خطای بندگان را
سحر خیزان بدرگاهت عزیزند
سحر گاهان گنه از خود بریزند
تو فرمودی رسولان نیز گفتند
ولکن بندگانت جمله خفتند
ندانستند غذای روحشان چیست
دوای اینهمه اندوهشان چیست
بگفتا این سخن زردشت و موسی
محمد هم چنین فرمود و عیسی
سحر خیزی بود در زندگانی
کلید رمز صدها کامرانی
کلام انبیاء را با دوتا گوش
شنیده لیکن آنها را فراموش
زمان بگذشت و صبر تو سر آمد
دمار از روزگار ما درآمد
فراوانی مبدل شد به قحطی
بمایحتاج خود درگیر سختی
نه از دریا و شوما مانده حرفی
نه شامپو و نه تاید و دانه برفی
نه گوشتی مانده نه شیر و برنجی
نه نارنگی نه لیمو نه ترنجی
چنان قحط و غلائی آفریدی
که خوابش را بشر هر گز ندیدی
گرفتی خواب چشم خفتگان را
ادب کردی تو با صف بندگان را
سحرها جملگی با زنگ ساعت
زقصاب محل باید اطاعت
برای شیشه شیری سحرگاه
سر صف مانده ما با ناله و آه
بجای ذکر تو در نیمه شبها
سر صف گفته ایم الله ابهی
خداوندا بس است عادت نمودیم
کلامت را بجان طاعت نمودیم
سحرگاهان و زان بر ما نسیمت
فراوانی ببخشا بر زمینت
طهران 1366