ترک سیگار
ترک سیگار
بر اساس خاطره ای از دوست عزیزم اآقای عشق الله رحمانی
به دنبال کار
نشستم پشت فرمان و پی کار
ره و بیراهه رفتم بنده بسیار
به هر آبادی و شهری رسیدم
یکی را بهر کارم میخریدم
که تا عینک ببندم من به نافش
کنم از کاسبی کردن معافش
هدف بود ارتقاء کسب و کارم
نه بار تازه ای بر حال زارم
سپردم راه دوری را سواره
بگشتم دربدر دنبال چاره
نه تنها چاره در کارم نیفتاد
ریه با درد آمبولی درافتاد
ایام بیماری
شدم بیمار و در بستر بخفتم
باقبال بدم صد بد بگفتم
در آن ایام تلخ زندگانی
شدم گم درخودم از بی نشانی
برسم عادت دیرینه یاران
بمن سر میزدند آن روزگاران
همه دلواپس و مایوس و دلخون
از این بیماری افتاده در خون
ز روی عشق و دلسوزی و یاری
نصیحت ها پیاپی همچو قاری
هر انکس امده حرفی زد و رفت
یکی گفتا زبیماری یکی نفت
ولکن مخلص آن گفتگوها
کشید آخر به دود و گند و بوها
بگفتند کار سیگار است و سیگار
که کرده کار من را این چنین زار
یکی داد سخن میداد و میگفت
که میداند دلیل این همه افت
بگفتا این بلا کار دخان است
بلای روح وشیطان روان است
یکی هم کرده پا در کفش دودش
که این سم رخنه در هر تارو پودش
یکی از کاغذ سیگار بنده
ببافیده بهم اسباب خنده
به تنباکو و توتون کرده ایراد
برای رخنه اش در آدمیزاد
هزاران حرف جوراجور مفتی
به بالای سرم هر کس بگفتی
تصمیمی تازه
فرو بستم لب و دندان گزیدم
بکنجی یکه و تنها خزیدم
اراجیفی چنان کوبنده و داغ
که سر را میزدم بر پایه طاق
شدم خسته از این حرف و سخن ها
مصمم گشتم اندر انجمن ها
که یا ترکش کنم با رنج بسیار
ویا که بر لبم همچو لب یار
اگر ترکش کنم از دل همیشه
زنم بر ریشه اش با ضرب تیشه
چو پیوستم باو با طیب خاطر
بسوزم زا تشش مانند شاطر
کسی هم گر بنالد از زیانش
کنف سازم من او را در بیانش
آغاز درد دل با سیگار
از این رو پاکتی آنشب گشودم
بگفتم از خود و از او شنودم
من و سیگار و تنهایی سه تائی
پی بحث رفاقت یا جدائی
بسی ما درد دل کردیم و گفتیم
شب از نیمه گذشت و ما نخفتیم
کشیدم پاکتم را دانه دانه
نمودم غرق دود آن آشیانه
به هر نخ بسته دیدم خاطراتم
بیافتادم بیاد سور و ساطم
بیادم آمد آن روز نخستین
که با یک پک شدم آرام و سنگین
بیادم آمد آن هم چشمی و مد
که آتش میزدم سیگار و هم خود
برای ژست و فیگور خیالی
ویا یک لحظه حالی بحالی
گلو را من سپردم دست دودش
برای نئشگیهایا که سودش
خراشیدم گلو و سرفه کردم
ضرر دیدم ولی باور نکردم
بدادم ریه و اثنی عشر را
به بیراهه کشیدم این بشر را
دهانم بسته شد از ترس بویش
طلسمش گشتم و رفتم بسویش
بپوساندم همه مینای دندان
کسی دیگر ندیدم شاد و خندان
ز پول جیبی ام خرجش نمودم
برای رخنه اش در تار و پودم
که باشد بلکه تسکینی به دردم
شدم معتاد و من باور نکردم
پدر رنجاندم و مادر پریشان
خجالت میکشم اینک از ایشان
رفیقان مرا از من ستانید
مرا دنبال خود هر جا کشانید
گرفت انگشت من آنرا به لایش
لب آمد بوسه زد تا انتهایش
تعارف کردمش هر جا رسیدم
ضررها دیدم و خیری ندیدم
شدم الگو و از کارم پشیمان
برفت از دست من هم پول و ایمان
غذایم کم شد و از بی غذایی
به رگها میزدم من قند و چائی
فضیلتهای من آهسته گم شد
به تن ناخن مرا مانند سم شد
من از یک نخ شروعم بود و حالا
خریدم گشته یک پاکت به بالا
قرار ما نبود این رسم بازی
که من ناراضی از خویش و تو راضی
پشیمانم من از این دود و این دم
توهم حرفی بزن همیار و همدم
حرفهای سیگار در دفاع از خود
به قاضی رفته ای تنها و راضی
در آوردی چرا تو بچه بازی
خیالت میرسد من بچه هستم
ویا مثل تو یک بازیچه هستم
من و قلیان و پیپ و لول تریاک
سلاطین هوسها روی این خاک
هزاران عیب من را بر شمردی
ولی از حسن من اسمی نبردی
بجای پیپ و قلیان یا که تریاک
نبودم همرهت همواره بی باک
نمانده یادت آن پیچ و خم کار
که علافم شدی در کوچه بسیار
بصد زحمت نخی چون من خریدی
مرا آتش زدی فس فس کشیدی
به خلوت همدم و یارت نبودم؟
خریدار دل زارت نبودم ؟
ز ترس آشنایان قدیمی
ندادی دود م اندر توی بینی
گرفتی کام و حس کردی که شادی
به غبغب هم زدی گاهی تو بادی
تو با من ژست آبدوغی گرفتی
کشیدی پک پک و شوخی گرفتی
من اول سخت بدستت میرسیدم
تو تنهایی به دادت میرسیدم
میان آنهمه یاران دودی
تو تنها با من پاکیزه بودی
گران گشتم که از مصرف زدائی
ندانستم که این ره را نپائی
خودم را خط خطی کردم که شاید
رفیقم لحظه ای سوی خود آید
سه خط چهارخط شدم من توی بازار
به امیدی که تو گردی دلازار
ندانستم که هفت خطان موذی
بسازند از خطوطم رزق و روزی
من و قلیان و پیپ و لول تریاک
نبودیم از ازل بی پایه در خاک
ز توتون یا که تنباکو و خشخاش
یکی نا پخته پخته این چنین آش
مرا کرده کفن پیچ و چو مرده
به کونم پنبه کرده خرده خرده
مرا خوابانده در یک قبر در دار
بتو گفته بکش خود بهره بردار
چپق را کرده پیپ و دسته اش کج
تو انگاری که او برگشته از حج
به توتونش زده عطری معطر
که هم اغوا کند هم کار بدتر
به تنباکو خیانت کرده آدم
نبوده از ازل او بابت دم
چو روئید از زمین و سر به پا شد
بدست آدمی شر و بلا شد
بخشکانید و طعم میوه افزود
برای قبضه بازار و هم سود
جوانان را کشید تا قهوه خانه
گرفت او مغز انسان را نشانه
و اما بسته تریاکی که زرد است
مخدر باشد و تسکین درد است
بلای خانمانسوزش بشر کرد
که از خیرش ستاند و صرف شر کرد
هزاران تیزر و تبلیغ خالی
تدارک دیده در حالی بحالی
تو هم غافل زخویشی و پی کیف
جوانی داده ای بر باد و صد حیف
از آن روزیکه بردی لای انگشت
بخود گفتم که اینهم روح خود کشت
زدی پک بر من و آهم در آمد
تنم سوزاندی و دودم در آمد
ندانستی که دردم دود آه است
شروع راه من پایان راه است
تو بر ژست و مد خود غره گشتی
نرفته مشهد و گردیده مشتی
تو انسانی و من تنها نباتم
تو مثل جوهری من یک دواتم
اثر از جوهر است و کار جوهر
تراشد سنگ بی ارزش به گوهر
من اسبابم بدست آدمیزاد
اگر به به کند یا داد و بیداد
نمیگیرم گناهت را به گردن
بدم می آید از این دبه کردن
تو امشب آمدی تنها نشستی
در دروازه را بر خود ببستی
کشیدی پاکتی را دانه دانه
به هر نخ ناسزائی منصفانه
بفرمودی نبود این رسم بازی
ندانستی مرا با تو چه بازی
سر آخر زدی حرف از ندامت
بقربانت شوم خوش قد و قامت
مرا این آخرین حرفت خوش آمد
پشیمان گشتی و دادت درآمد
چو خود فهمیدی و در حال دردی
از این پس گرد ما هرگز نگردی
ضرر را هر کجا بستی درش را
بگیری سود خود کوبی سرش را
ولی افسوس و صد افسوس از این دم
که امشب یک نفر از دوریان کم
یکی کم میشود صدها اضافه
که خوشگل داردو هم بد قیافه
بسوزد انکه سوزاندم چنین زشت
بمیرد آنکه تخمم بر زمین کشت
خوشا انان که ترک من نمودند
هوا را سالم و ایمن نمودند
اگر فرزند آدم باشی و نوح
هوس غالب شود بر فکر و بر روح
مبادا بار دیگر سویم آیی
ویا گه گه کشی از ما تو لائی
اگر بار دگر افتی به ببندم
تو را بر ریش خود دائم ببندم
برو خوش باش و از فکرم حذر کن
شتر دیدی ؟ندیدی تو گذر کن
نتیجه
گذشت آنشب شبی پر ماجرا بود
جواب هر سئوالی را چرا بود
دم صبح وقت بیداری خورشید
دلم در سینه مثل سرکه جوشید
قسم خوردم بجان هردو فرزند
که دیگر تن نمی بخشم به این بند
هم حرفی