بیشتر از یکسال است با هم حرف نزده ایم . نه اینکه قهر باشیم ها . نه . فقط نمیتوانیم با هم یک معاشرت درست و حسابی داشته باشیم . راستش اگر ده کلمه با هم حرف بزنیم کلمه ی یازدهم مسلما با فریاد ادا میشود . ما نمیتوانیم همدیگر را تحمل کنیم . من آدم خودخواهی ام و او انتظار دارد که مدام حواسم باشد که کی نیاز به همصحبت دارد .کی دلش میخواهد شکایت کند . راستش موضوع این نیست که من بلد نیستم همصحبت خوب باشم . مشکل این است که او همیشه شکایت دارد . از همه شکایت دارد . به شدت بدبین است و بدترین برداشت را از حرف دیگران دارد و میخواهد تمام این ها را برای من تحلیل کند و من هم باید هی تاییدش کنم و حق را به او بدهم . برای همین است که با هم توافق کرده ایم که با هم حرف نزنیم . اینطوری راحت تریم . دیشب تولدش بود و ما باز هم با هم حرف نزدیم ولی خب این دلیل نمیشود که برایم عزیز نباشد و برای تولدش کیک نپزم :)
کیک تولد . دوستش دارم . با تمام وجود . تولدش مبارک