حال عجیبی دارم این روزا . تو کوچه و خیابون راه میرم ، تو حال خودم نیستم ،سعی میکنم مشاممو پر کنم از بوی امین الدوله ، از بوی رز ، از بوی چمنِ تازه کوتاه شده ، حتی از بوی تند گل های شمشاد ، حتی بوی بدِ دریاچه ی شش صبحی ، هی راه میررم و عین دیوونه ها برمیگردم پشت سرمو نگا میکنم . یکی هست که پا که پا به پام میاد . صدای نفساشو حس میکنم حتی ، ولی وقتی برمیگردم نیست ، دارم دنبال عطرش میگرردم .دارم سعی میکنم عطرشو از چیزای دیگه تمیز بدم ، شاید بشه شناختش، شاید بین این همه بو ، بوی اون مشاممو پر کنه و من برم به صد سال ، اصلا هزار سال پیش ، شاید بشناسمش . شاید یجایی با هم بودیم .شاید یه روز بهاری رو با هم گذروندیم و اون موقع هم قدم به قدم باهام این کوچه ها رو اومده .شاید برام گل قاصدک چیده و با هم فوت کردیم ، شاید رفته بالای درخت برام توت شرابی چیده و من یواشکی مالیدم رو لبام ، شاید توی آتیش با هم سیب زمینی تنوری کردیم و توی علفا غلت زدیم ، چه فرقی داره تو خواب با هم بودیم یا بیداری ؟ مهم اینه که من یادمه . داره یادم میاد اون روزو ... که با گل برام تاج درست کرده بود و زده بود تو موهای سیاهم ، یادمه بالای یه تپه یه تک درخت توت بود . یادمه نشستم رو زمین و دامنمو پهن کردم دورم ، اون برام توت چید ، دامنم رنگی شد ، دامنمو گرفتم تو دستم ، بغض کردم ، گفتم دامنم ... گفت فدای سرت ، گفتم دامنم گفت خوشگلتر شده ، داد زدم ، وصله ی ناجور شدم . دوویدم . دوویید . نرسید بهم . لکه ها دیگه شرابی نبود ، سرخ بود . نمیدونم چی شد . ولی میدونم که اون دیگه نمیخواد حتی عطرشو حس کنم چه برسه به خودشو . شاید بد بودم باهاش ، شاید اون قدما رو کنارم بوده که منصرفم کنه از رفتن ، منصرفم کنه از اومدن به اینجایی که ارزش زندگی رو نداشتته ، چه میدونم ، شاید ... یه امین الدوله میچینم برای تو راهم ، حتی شقایق . با اینکه میدونم دستامو رنگی میکنه ، اون نمیخواد خودشو نشونم بده ، پس نباید هواییِ عطرش بشم . امین الدوله رو بو میکشم . عمیق .خودشو نفساش و عطرش با هم محو میشن ... من مال اینجام ، مال همین دنیایی که ارزش اومدن نداشت ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |