باز هم همانجا
باز هم همانجا
هر بیشتر می گذرد فاصله من ازاو بیشتر می شود. بخصوص که می بینم دارد از راهی برای احساساتی کردن من استفاده می کند که من ا زان خیلی دورم. تمام زحمتم برای او نشستن پشت میزش و انجام کارهایی که است که برای من ارزشی ندارد.
از وقتی نوشت تهران آمدنش با زحمت همراه بوده به شدت از من دور شد. دیدن کسی که نیمه گمشده ات می خوانی اش با نوشتن زحمت داشتن برای دیدنش نمی خواند. مثل خیلی از کارها و رفتارهایت که با گفته هایت همخوانی نداشت.
درست که هنوز ته مانده هایی از بنای باشکوه دوست داشتن تو در قلبم مانده اما من درسم را خوب یاد گرفتم. دیگر با کسی که در حد و شان من رفتار نمی کند، کاری ندارم. برود با همانها و همانجاهایی خوش باشد که برای رفتن و دیدن شان متحمل زحمت نمی شود. همانها که زحمت دیدارشان به چشمش نمی آید.
احتمال دیگری هم هست که دوست به آن فکر کنم و آن اینکه اینها را اصلا برای من نگذاشته است. این فکر را بیشتر دوست دارم.