در پیچ و خم فراموشی
در پیچ و خم فراموشی
حالی که الان دارم به همه چیز ربط دارد و ندارد. نمی توانم بگویم چرا اینطور بیقرارم. و البته می دانم. اما حد هیچ کدام شان اینقدر نیست که بتواند دلیل مشخص این حالم باشد و البته هم که هست.
یکی به زنانگی ام مربوط است. اینکه سی و پنجساله می شوم و از این وضعیت که دارم راضی نیستم.
یکی به هفت سالی که از دست رفت بر می گردد.
یکی به چیزهایی که لازم دارم و ندارم و معلوم نیست چقدر باید صبر کنم تا داشته باشمشان. چیزهایی که می دانم وقتی بدست بیایند اینقدر که فکر می کنم مهم نخواهند بود اما باز هم می خواهم شان.
از انتظار خسته ام. سالهای سال است که هر روز با امید فردای بهتر از می خوابم و بیدار می شوم و هنوز آن اتفاقی که منتظرش بودم نیفتاده است.
از صبوری خسته ام و می دانم جز صبوری چاره ای هم ندارم.
امیدی به آینده ندارم. تنها چیزی که با انگیزه انجام می دهم کارهای مربوط به دانشگاه و کار است. دوستشان دارم اما این بخشی از من است. نیاز بقیه بخش ها بی جواب مانده اند.
یکماه رسما از سال گذشته. برای من 45 روز که هر روزش خیلی زیاد بود. برای من انگار سالها گذشته. باورم نیست که ماه دوم سال تمام شد ولی من سالها خسته شدم.
کسی نیست که با او درد دل کنم و تردید و ترس هم دارم. مساله من مساله ای نیست که بشود در موردش با کسی صحبت کرد و این تنهایی بدجور آزارم می دهد.
اینکه نمی توانم خودم را کنترل کنم و گاهی تلگرام و وبلاگش را چک می کنم از خودم ناراحت می شوم. با اینکه می دانم تازه یکماه و چند روز گذشته از جدایی آخر، اما باز هم ناراحت می شوم بخشی از من هنوز او را دوست دارد و خواهد داشت. با دوست داشتن او مشکلی ندارم اما با چک کردن وبلاگش چرا. خیلی ناراحت می شوم.
اگر چه این اوست که دارد از طریق وبلاگش که می داند گاهی چکش می کنم با من حرف میزند اما من احساس بدی دارم از این کار. هیچ اتفاقی هم نمی افتد. دلم نمی خواهدش. اتفاقا از اینکه فکر می کند می تواند با این نوشته ها و عکس هایی که از دریند و جمشیدیه می گذارد می تواند مرا تحریک کند، خنده ام می گیرد. شاید او هم باورش نشده که من واقعا ترکش کرده ام. اما بهر حال برای خودم ناراحتم.
می دانم انتظار زیادی است که بخواهم در عرض یکماه همه چیز را فراموش کنم. اما من می خواهم. می خواهم فراموشش کنم تا ببینم چه باید بکنم با زندگی ام.
همه اینها را می دانم اما می دانم چیزی غیر از تمام اینهاست که من را سنگین و کرخت کرده. و احتمالا هم نخواهم فهمید چی هست.