بانوی من!
دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم،
در عصری مهربان تر و شاعرانه تر،
عصری که عطر کتاب،
عطر یاس و عطر آزادی را بیشتر حس می کرد!
دلم می خواست تو را در عصر شمع دوست می داشتم،
در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی
و نامه های نوشته شده با پر
و پیراهن های تافته رنگارنگ
نه در عصر دیسکو، ماشین های فِراری و شلوارهای جین!
دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم،
عصری که در آن گنجشکان، پلیکان ها
و پریان دریایی حاکم بودند،
عصری که از آن نقاشان بود،
از آن موسیقی دان ها، عاشقان، شاعران، کودکان و دیوانگان!
دلم می خواست تو با من بودی در عصری که بر گُل،شعر و بوریا و زن ستم نبود!
ولی افسوس ما دیر رسیدیم!
ما گل عشق را جستجو می کنیم،...
در عصری که با عشق بیگانه است.
عصری که عیدش با پول و لباس زیبا میشود...
عصری که تنهایی و خودکشی را دیوانگی میدانند...
دلم می خواست در عصر دیگری دوستت می داشتم،
در عصری مهربان تر و شاعرانه تر،
عصری که عطر کتاب،
عطر یاس و عطر آزادی را بیشتر حس می کرد!
دلم می خواست تو را در عصر شمع دوست می داشتم،
در عصر هیزم و بادبزن های اسپانیایی
و نامه های نوشته شده با پر
و پیراهن های تافته رنگارنگ
نه در عصر دیسکو، ماشین های فِراری و شلوارهای جین!
دلم می خواست تو را در عصر دیگری می دیدم،
عصری که در آن گنجشکان، پلیکان ها
و پریان دریایی حاکم بودند،
عصری که از آن نقاشان بود،
از آن موسیقی دان ها، عاشقان، شاعران، کودکان و دیوانگان!
دلم می خواست تو با من بودی در عصری که بر گُل،شعر و بوریا و زن ستم نبود!
ولی افسوس ما دیر رسیدیم!
ما گل عشق را جستجو می کنیم،...
در عصری که با عشق بیگانه است.
عصری که عیدش با پول و لباس زیبا میشود...
عصری که تنهایی و خودکشی را دیوانگی میدانند...
عصری که از تو نوشتن را افسردگی میدانند، در این عصر کسی چه میداند که عشق تو چیست...
آن همه لبخند که الان جز گریه چیز دگری بهشان بدهکار نیستم...
بانوی من نمیدانی چقد گریه به لبخند زیبایت بدهکارم...
کاش در این عصر کنارم بودی باهم چایی مینوشیدیم و کارن همایونفر نگاه هایمان را مینوازید...
زیر اوای اذان بوسه ای میزدیم به حکم حيّ علي خير العمل...
اما بانوی من مرا ببخش تا سالم نو شود،بدون تو هفت سینی در کار نیست بدون تو ماهی درون تنگ میمیرد...
اما تو نیستی که بهار آید
عکسها
پر از خرگوش شوند
بالکنها پر از گنجشگ
طوفان
نسیم شود و
نسیم
شانهای برای علفزار
اه ای بانوی زیبای من تو نیستی
بهار آید
دنیا عوض شود
اما آمدن بهار مهم نیست
مهم
شکفتن گلها در قلب توست.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |