اثری از "من" نمانده٬
شاید
تمامش لابهلای دود سیگار گم شده است
مستی از سر گرفته ام...
شب را میان دستان خدا میخوابم
گلهام از آن است
که این "من" نیافریده از بهر این جنگ
و من ...
خستهام از جنگیدن ...
همه چیز مرا پر از ابهام است
قفس تنگِ من و قرص هایم هر شب٬
که گر بروند از یادم
کابوسم و خواب بر خویش حرامــــم ...
نگرانم این بار کج این بار
نرسد خانه و ماند در راه !
چه کنم؟
باز خوشتن گم کرده ام
بی تابم ...
باز درهم پیچیده ام
بیخوابــم
گریانــم
حیرانــم
نشود این یک بار بگیری دستـم؟
ببری از این وهــــم
بکنی آگاهم؟
همه چیز مرا پر از ابهام است ...
شاید
تمامش لابهلای دود سیگار گم شده است
مستی از سر گرفته ام...
شب را میان دستان خدا میخوابم
گلهام از آن است
که این "من" نیافریده از بهر این جنگ
و من ...
خستهام از جنگیدن ...
همه چیز مرا پر از ابهام است
قفس تنگِ من و قرص هایم هر شب٬
که گر بروند از یادم
کابوسم و خواب بر خویش حرامــــم ...
نگرانم این بار کج این بار
نرسد خانه و ماند در راه !
چه کنم؟
باز خوشتن گم کرده ام
بی تابم ...
باز درهم پیچیده ام
بیخوابــم
گریانــم
حیرانــم
نشود این یک بار بگیری دستـم؟
ببری از این وهــــم
بکنی آگاهم؟
همه چیز مرا پر از ابهام است ...
اعماق مرا ببین
تهی است و تاریک
من در میان حجم این غربت
گرفتارم گرچه در خانه خود هم ...
در چهارچوبی آهنین
مشت میکوفم بر سر دردهایم.
میدانم
من درد خویش را خوب میدانم
از زخم هایم خون میچکد
ببین مرا ...
اعماق مرا بیین
هیچ نیست.
لبهی پرتگاه خویش ایستادهام
انتهایش را نمیدانم
میپرم
بپر مرا ..
بپر تا انتهای اعماق مرا ...
پروازیست نادانسته
من میپرم اما
تاریک هستم و تنها ...
غریب ...
تهی !
من در خویش با خویش هم نشین نیستم
در من "خویش با خویش" غریبه ایست
تنها ...
من در خویش و خویشانم سوا افتاده ام ...
سوا ....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |