وقتی دیگر تو این دنیا نباشم شاید گناهایی که انجام شده به ناچار بخشیده شود...
سپس اکه طالع اندکی صبرکند ادم به یک مراسم کفن و دفن درست و حسابی برخورد میکند با شرکت مردمی که لباس عزا به تن کردند،گاه بیوه زنی که میخواهد خود را درون قبر بیندازد
اغلب اوغات ماجرای شیرین گرد و غبار پیش میاد هر چند که من دیده ام در این دنیا هیچ چیز نیست که کمتر از این گودال ها گردالود باشد چون همیشه زمین آن ها سفت است...
امروز پایبند رفتن به گورستان مادر رو نداشتم...
هرگز انقدر سردم نشده بود...
میترسیدم بمیرم سرفه های شدید قرمز رنگ...
وایستادم اسفراغ کنم به حال مردگان غبطه میخوردم...
---------------------------------
نام فامیلیش را به من گفت اما من فراموش کردم
حتما باید رو یه کاغذی یا توی تلفنم یادداشت میکردم
اما واقعا ترانه هایی روستایی ک میخواند به طرز عحیبی ذهنم را تکه تکه میکرد...
اهنگ ها را تمام نمیکرد نصفه میرفت سراغ بعدی انگار تکه های اخری برایش وجود نداشته...
بوی روحی رو حس میکردم که زود حوصلش سر میرفت و هیچ چیز را تمام نمیکرد...
بدون اینکه چیزی بگم از نیمکت پاشدم و برای همیشه از پیشش رفتم...
سپس اکه طالع اندکی صبرکند ادم به یک مراسم کفن و دفن درست و حسابی برخورد میکند با شرکت مردمی که لباس عزا به تن کردند،گاه بیوه زنی که میخواهد خود را درون قبر بیندازد
اغلب اوغات ماجرای شیرین گرد و غبار پیش میاد هر چند که من دیده ام در این دنیا هیچ چیز نیست که کمتر از این گودال ها گردالود باشد چون همیشه زمین آن ها سفت است...
امروز پایبند رفتن به گورستان مادر رو نداشتم...
هرگز انقدر سردم نشده بود...
میترسیدم بمیرم سرفه های شدید قرمز رنگ...
وایستادم اسفراغ کنم به حال مردگان غبطه میخوردم...
---------------------------------
نام فامیلیش را به من گفت اما من فراموش کردم
حتما باید رو یه کاغذی یا توی تلفنم یادداشت میکردم
اما واقعا ترانه هایی روستایی ک میخواند به طرز عحیبی ذهنم را تکه تکه میکرد...
اهنگ ها را تمام نمیکرد نصفه میرفت سراغ بعدی انگار تکه های اخری برایش وجود نداشته...
بوی روحی رو حس میکردم که زود حوصلش سر میرفت و هیچ چیز را تمام نمیکرد...
بدون اینکه چیزی بگم از نیمکت پاشدم و برای همیشه از پیشش رفتم...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |